در اول فیلم مچ‌پوینت وودی آلن آنجا که یک توپ تنیس به لبه‌ی تور می‌خورد و معلوم نیست کدام سمت به زمین می‌افتد، می‌شنویم: «مردی که گفت "من ترجیح می‌دهم ‌خوش‌شانس باشم تا قوی" نگاهی عمیق به زندگی داشت. آدم‌ها می‌ترسند با این حقیقت مواجه شوند که چقدر بخشی از زندگی‌شان به بخت بستگی دارد. ترسناک است که آدم فکر کند چه میزان از زندگی از کنترلش خارج است. لحظاتی در بازی است که توپ به لبه‌ی تور می‌خورد و در یک ثانیه می‌تواند به جلو یا به عقب بیفتد. با کمی شانس، توپ به جلو می‌افتد و تو می‌بری... یا شاید هم به جلو نیفتد و تو ببازی.»

وودی آلن برای بیان منظورش از زندگی و قرار دادن شما در برابر این پرسش دشوار، از هیچ چیزی بهتر از تنیس نمی‌توانست بهره بگیرد. دیشب یک نمونه‌ی زنده‌اش در بازی فدرر و جوکویچ در نیمه‌نهایی اوپن آمریکا رخ داد. راجر فدرر در حالیکه ست پنجم 5-3 پیش بود، در گیمی که خودش سرویس می‌زد دو مچ‌پوینت داشت. یعنی دو بار این فرصت را داشت که تنها با گرفتن یک امتیاز بازی را ببرد.

اولین مچ‌پوینت را فورهندی از جوکویچ خنثی کرد که سریع‌ترین فورهند تاریخ این رقابت‌ها شد! آن هم بعد از سرویس اول محکم فدرر. خود جوکوویچ بعد از بازی گفت در این جور مواقع و در برابر حریفی در اندازه‌ی فدرر، باید قمار کرد. یا می‌گیرد و تو از آن مهلکه خارج می‌شوی، یا نمی‌گیرد و می‌بازی. چاره‌ی دیگری نداری. مال جوکوویج گرفت و او از مهلکه گریخت.

اما برای خنثی کردن دومی بخت یار او بود. دقیقن همان سناریویی که آلن آنقدر زیبا به تصویرش کشیده بود: ضربه‌ی فورهند فدرر به لبه‌ی نت خورد و به جلو افتاد، اما آنقدر در اثر برخورد با تور تغییر مسیر داد  که از کنار به بیرون رفت. و این دو مچ‌پوینت از دست رفته پایان کار برای فدرر بود. چون بعد از آن با چند اشتباه ساده دو گیم بعدی و در نهایت کل بازی را از دست داد. و او که تنها یک امتیاز و چند سانتی‌متر با بیست و چهارمین حضورش در فینال یک گرنداسلم فاصله داشت، ناگهان شکست خورد. یک دژا ووی تلخ، چون او یک سال پیش، همین جا، در همین مرحله و در برابر همین حریف باز هم دو مچ‌پوینت را از کف داده و شکست خورده بود.

      

اما راجر فدرر با وودی آلن هم‌عقیده نیست. او بعد از بازی گفت که تنها و تنها خودش مقصر است، چون آخر سر خوب بازی نکرده و نتوانسته کار را تمام کند. اما واقعاً تعیین سرنوشتِ نهایی بازی کاملن در دست خود فدرر بود؟ یا او هم فقط می‌ترسد بپذیرد که چقدر کامیابی‌اش به شانس وابسته بوده است؟ اگر بخت او را یاری می‌کرد و آن توپ پس از اصابت با تور چند سانتی‌متر آن طرف‌تر به زمین می‌خورد چه؟ یا اینکه دست خودش بود و بعد از از دست دادن آن دو مچ‌پوینت می‌توانست خودش را دوباره جمع کند و به پیروزی برسد؟